روزنامه صبا – احمد محمداسماعیلی: بهنوش طباطبایی یکی از بازیگران مستعد و توانای تئاتر ماست که مثل بازی تصویری در تئاتر هم گزینه کار است و با بزرگانی مثل محمد رحمانیان، جلال تهرانی و رضا گوران همکاری داشته است و یکی، دو باری بهخاطر نقشآفرینیهایش موثرش در جشنواره تئاتر فجر کاندید شده است. بهنوش طباطبایی در نمایش «فصل شکار باد بادک ها» در قالب یک نقش چند وجهی و متفاوت بازی درخور تحسینی از خودش ارائه میکند. با او درباره حضورش گفتوگویی انجام دادهایم.
در دو نمایش عاشقانه با تم سیاسی رضا گوران بهخوبی نقش زنان خاموش و درونی را ایفا کردید و در دو نمایش محمد رحمانیان و همچنین دو نمایش هم با جلال تهرانی همکاری داشتهاید. برای همکاری مستمر با یک کارگردان چه معیارهایی دارید؟
برای کار کردن در تئاتر معیارهای متفاوتی برایم وجود دارد. از هماهنگی با گروه و بهخصوص ایجاد فضای مشترک با کارگردان تا کنجکاوی برای ایفای نقشهای مختلف بودهاند کارگردانهایی که هر دو ترجیح دادهایم همکاریمان در یک کار خلاصه شود. جلال تهرانی یک کارگردان مولف است و سبک و فرم خاص خودش را در متن و هم در کارگردانی تئاتر دارد. این تسلط، فضای آرام و دلنشینی را بر کار حکم میکند و باعث میشود همکاریهای ما به این تعداد برسد.
در نشست مطبوعاتی نمایش «فصل شکار…» اشاره کردید که نقشتان در نمایش به دلیل ویژگیهایش برایتان ترسناک بود. در چه مرحلهای از تمرینات این ترسناک بودن جای خود را به آرامش و دوست شدن با نقش داد؟
ممکن است از واژه ترس معنی خوبی دریافت نشود پس به شکل دیگری این واژه را بیان میکنم. دوری از فضای نمایش در اولین برخورد، شکل تازه و کمتر دیده شده آن، شکل روایت و تکگویی شخصیت، دلهرهای شیرین در من پدید میآورد و مدام از خودم میپرسیدم آیا میتوانم به این ناشناخته قدم بگذارم. این ترس، دلهره یا اضطراب برای بازیگر لازم است تا در طول تمرینات جایش را به دوستی و آشنایی بدهد.
نمایشهای مونولوگ معمولا برای بازیگران مجالی برای نشان دادن توانایی و قدرت بازیگریشان دارد. آیا برای شما هم چنین خصیصهای داشت؟
این نمایش از ابتدا قرار بود در سالن اصلی تئاتر شهر اجرا شود. بزرگان دنیای نمایش ایران بر این صحنه قدم گذاشتهاند و به حرمت این عزیزان که سرمایههای هنر ما هستند باید هرچه در توان داشتم به اجرا در میآوردم. هرچه این مسولیت سنگینتر باشد و هرچه در اجرای این مسولیت تنهاتر باشی مستلزم کار و انرژی بیشتری است.
چه نکته یا نکاتی در دنیای نمایش جلال تهرانی برایتان حائز اهمیت است که با فراغ بال خودتان را در خدمت اجرای نمایشهایی که با او همکاری داشتهاید قرار میدهید؟
آنقدر فضای کاری جلال تهرانی خاص و منحصر بهفرد است که قدرت قضاوت و مقایسه با دیگران را از من بازیگر میگیرد. تمام سعیام را کردم که بهطور کامل و صد در صد در اختیار اندیشهها و شکل اجرایی بکر و جسورانهاش باشم. هدفی در ذهنش داشت که به آن نمیتوانستیم برسیم مگر با تمرینات مداوم و انعطافی مداوم از طرف بازیگر.
آیا نمایش «شکار…» نمایشی درباره گمگشتگی انسان معاصر است؟
اصولا نمایشهای آقای تهرانی شکل مشجر دارد، یعنی هر شخصی با زاویه نگاه خودش میتواند داستان یا برداشت خودش را از نمایش داشته باشد. درک تنهایی و شکوه این گفتوگو با خود چیزی بود که سعی کردم فارغ از داستان یا داستانهایی که تعریف میکند بر آن نکته تمرکز کنم. انسان به بزرگی و خودشناسی نمیرسد مگر آنکه خودش و تنهایی پیرامونش را بشناسد تا از این به قول شما گمگشتگی رهایی یابد.
در بزنگاهایی از نمایش تن صدایتان بالا میرود و تنها عباراتی نظیر من باارادهام را میگویید. این شیوه چه کارکردهایی دارد، آیا نقطه عطفهایی در بازی شما در حین اجرای نمایش محسوب میشود؟
– این نوع بازی با صدا یا شکلهای دیگری از نقشآفرینی بهطور کامل به فرم موردنظر آقای تهرانی برمیگردد. کارگردان اثر برای تاثیر بیشتر یا کارکردهای چندگانه کلام به فرمهای متنوعی روی میآوردند که یکی از آنها همین شکلی بود که شما به آن اشاره کردید.
آیا رگههایی از خودشیفتگی در شخصیت این دختر دیده میشود؟
خیر. البته این نظر شخصیام است و در نقض جواب به سوال دیگر شما نیست. ممکن است جنابعالی چنین برداشتی داشتهاید و نظر شما هم محترم است.
نوع راه رفتن شما در صحنه به دو شیوه آرام و معمولی و گام برداشتن با قدمهای بلند انجام میشود. دلیل استفاده از این دو شیوه چه بود؟
کسانی که با نمایشهای جلال تهرانی آشنایی دارند با این فرم و نگاه خاصش به حرکت بازیگر روی صحنه نیز غریبه نیستند. فرم نمایش و نگاه کارگردان هدفی را دنبال میکند و باز هم این شکل متفاوت راه رفتن در مسیر رسیدن به آن هدف مدنظر کارگردان است.
به دلیل فضای نمایش به سراغ بازی درونی و استیلیزه رفتید؟
قطعا، هرگونه حرکت اضافی و اجرای حسهای مشخص و درشت، ما را از هدفی که کل اثر به دنبال آن بود، دور میکرد. هم گوشزدهای کارگردان و هم شکل اجرای بنده به سمت این هدف نهایی اثر میرفت تا کلیت آن را دچار خدشه و آسیب نکند.
چقدر در ایفای این نقش به سراغ ارائه تکنیک رفتید و آیا با نقش از جنبه حسی آن هم برخورد کردید؟
مسلما برای حفظ کردن متن، نوع حرکت روی صحنه، شکل بیان کلمات برای سالنی با ابعاد سالن اصلی تئاتر شهر، ایستادن در نور مناسب و تمرکز برای ۹۰دقیقه اجرا مستلزم تکنیک است اما این رفتار بدون حس فاقد ارزش میشود. ترکیبی از تکنیک و حس میتواند بازی بازیگری را دلنشین و تماشایی کند.
در نمایشهای جلال تهرانی تکرار برخی واژگان در حین بازی برایتان چه ویژگی دارد و چه تحلیلی از آن دارید؟
– شما از واژه «ماه» چه تحلیلی دارید؟ همینطور از واژههایی مانند «مامان»، «عمو»، «دریا»، «آسمان»، «ابر» و…. به هرشکل هر واژهای معنی خاص خودش را دارد و جایگاه و شکل استفاده آن در جمله است که معنی متفاوت یا متضادی به آن میدهد. در طول نمایش سعیام بر آن بوده است تا معنی کاملی که نویسنده از کاربرد یک واژه در نظر داشته به ذهن تماشاگر انتقال بدهم، بدون هیچ تحلیل لحظهای و آنی.
آیا این دختر در فضا و زمان سیال است؟
– ما با نمایشی رئال روبهرو نیستیم. به هر شکل در هر فضایی از اشکال نمایش استفاده از فضاهای واقعی میتواند تماشاگر را به موضوعهایی آشنا نزدیک کند. استفاده از آئینها، نمادها و سمبلهای آشنا در یک فضای غیرواقعی میتواند باعث استخراج معنی و مفهوم شود. اسم نمایش یعنی «فصل شکار بادبادکها» خود توضیح کاملی برای حرفهایم است.
هم فصل، هم شکار و هم بادبادک مفاهیمی آشنا را به ذهن میرساند ولی ترکیب آنها فضایی دور از واقعیت و سیال را میسازد. مگر بادبادک را شکار میکنند؟ آیا فصلی برای شکار آنها وجود دارد؟ پس در تمام این نمایش این دختر در فضایی سیال و ذهنی به سر میبرد.
آیا تنهایی، این دختر را به سمت زندگی در فضای ذهنی و سورئال سوق داده یا گمشده در بحران هویت است؟
ما با یک مسیر تاریخی از کودکی، بلوغ، جوانی و… در این نمایش مواجه هستیم. در هر دوره از زندگی این دختر ممکن است ناکامیهایی برای او وجود داشته که متاثر از شرایط اجتماعی یا خانوادگی او بوده است و این شرایط گاهی او را به سمت بیهویتی و گم شدن در دنیای ناشناختهها میکشاند. همه این موارد گاهی تجربه زندگی در برهههای زمانی دختر است و گاهی ذهنیتی است که برای خودش از تاریخ میسازد.
آیا ایفای نقشی که در مرز میان واقعیت، فانتزی و خیال قرار دارد کار دشواری نسبت به ایفای نقشهای رئالیستی که به دفعات آنها را به شایستگی بازی کردهاید، نیست؟
مهمترین مساله در ایفای هر نقشی برایم باورپذیر بودن آن برای مخاطب است. تماشاگر با استناد بر باوری که از بازیگر ساطع میشود، میتواند وارد دنیای ذهنی اثر شود. حال این نقش چه در فضای سورئال باشد چه در فضایی غیر از آن.
آیا کار کردن با کارگردانهایی که فضای ذهنی انتزاعی و سورئال دارند مثل جلال تهرانی برایتان لذتبخشتر است یا کارگردانهایی مثل سیروس مقدم که کارگردان رئال و کلاسیکی است؟
فکر میکنم قیاس این دو فضا کار اشتباهی است زیرا هم فضاهای کاری و ذهنی این دو متفاوت است و هم مدیومی که در آن کار میکنند. بله هر دو از زیرمجموعههای هنرهای نمایشی هستند ولی کار در تلویزیون و تئاتر در کل متفاوت است. کار در هر دو فضا شناخت لازم و مخصوص خود را میخواهد و هر دو در شکل خود کاری لذتبخش و آموزنده است.
در تئاتر هم با کارگردانانی کار کردهام که فضایی متفاوت با آثار آقای تهرانی را تجربه کردهاند و در آن نمایشها هم سعی کردهام باتوجه به شرایط نمایش و شکل اجرایی آن در خدمت گروه باشم و همزمان از نقشآفرینی لذت ببرم چون اگر بازیگر در هر مدیوم و هر نقشی از کاری که میکند لذت نبرد این انرژی به تماشاگر هم منتقل میشود و مخاطب هم از این نقشآفرینی لذتی نمیبرد.
آیا همچنان علاقه دارید دوباره در نمایشهای مونولوگ بازی کنید؟
آیا شما از فردای خود خبر دارید، آیا میدانید باز هم در آینده به چیزهایی که علاقه دارید باز هم با تغییر شرایط علاقه خواهید داشت. معیارها و سلیقه انسان با شرایط و تجربه دچار تغییر میشود. بهتر است بگویم نمیدانم چون هنوز در موقعیت انتخاب قرار نگرفتهام. اگر بعدها پیشنهادی مشابه مثلا مونولوگ به من شود در آن شرایط به آن فکر میکنم و بعد تصمیم میگیرم.
موسیقی زیبا و مؤثر و زنده در صحنه چقدر به شما در بازی کمک کرد؟
ما روی صحنه نمایش مکمل یکدیگر هستیم. در ریتم، حس، انتقال مفهوم و… به یکدیگر کمک میکنیم. نمایش یک اجرای زنده است و هر عاملی بهخصوص موسیقی میتواند در انتقال این مفاهیم به کمک بازیگر بیاید.