برترین ها – ایمان عبدلی: “اعترافات ذهن خطرناک من” فیلمی که این روزها در گروه هنر و تجربه اکران شده و حرف های زیادی در زمینه ی فرمال دارد این یادداشت را نمی شود نقد نام گذاشت؛ چند نقطه ی پر رنگ که کار جدید “هومن سیدی” به ما عرضه کرده است را در اینجا موشکافی کردیم، اگر قید داستان و وجه سرگرم کنندگی “اعترافات ذهن خطرناک من” را بزنیم، فیلم نکات زیادی در ارتقای سطح سواد تماشاچی در پی دارد.
اکسپرسیونیسم: فیلم آشکارا متعلق به این مکتب است، اول از همه اینکه “روایت ذهنی” یک فرد پارانویا است ،همین پر رنگ ترین نشانه است؛ پس درونیات یک فرد درگیر روحی را نمایش می دهد، نشانه ی بعدی سایه های پر کنتراست است ؛نمونه اش سکانس پایانی که در نمایی ضد نور، دوربین هنرمندانه می چرخد و داستان را روایت می کند، نشانه ی دیگر “گریم عروسکی” نگار جواهریان است، آن سایه های تیره دور چشمانش که اغواگری اش را تشدید می کند، همه در راستای اکسپرسیونیستی بودن روایت است، ناصر (فرهاد) که دیگرتماما تجسم همین مکتب است، او به طورکلی در حال فروپاشی است؛ خمیده و با صدایی دفرمه، که در جایی هم موجب اعتراض صحت (عباس غزالی) می شود، دستانش انگار خشک شده و به طور کلی اغراق آمیز است و ضد واقع گرایی است؛ یعنی طرفداران سینمای رئالیستی نمی توانند او را باور کنند، در حالی که او در ساختار اکسپرسیونیستی و ضد رئالیسم فیلم کاملا جای گرفته است وآخر اینکه فیلم بافت خشنی دارد.
آن سکانسی که ناصر مقابل آینه سرش را تیغ می کشد بی نهایت زمخت و منزجر کننده است، سکانس مورد بحث از موارد آشکار حضورپر رنگ خشونت در فیلم است، اما این به اصطلاح اکسپرسیونیسم یعنی چی؟ و چه هدفی دارد ؟مکتبی ضد رئال است در واکنش به اوضاع نامساعد سیاسی و اجتماعی پدید آمده است ،در آثار هنری با اغراقی که مختص به این مکتب است اثر مقابل چشم مخاطب قرار می گیرد تا توجه او به عنصری که مورد اعتراض قرار گرفته جلب شود،در اینجا درگیری های روحی انسان مدرن و فروپاشی او و همچنین حضور یک کاراکتر کنترل کننده که حریم او را سلب کرده مورد توجه قرار داده شده است، اعتراض به “استبداد” با گنجاندن “کتی” در داستان و حضور مدام او در ذهن ناصر (فرهاد) که دائما او را می پاید، وجهی دیگری از مکتب مورد بحث را در فیلم نمایش می دهد.
روایت مدرن: در روایت مدرن هیچ چیز بیشتر از کاراکتر اهمیت ندارد، در داستان ها و فیلم هایی که دنیای مدرن به ما عرضه می کند؛ ما عموما داستان را در کنار کاراکتر اصلی روایت می بیبنیم، از این رو ترسیم درست شخصیت اهمیتی افزون پیدا می کند ،ناصر (فرهاد) باید تمام مولفه های مورد نظر را داشته باشد که بتوانیم در کنارش بمانیم؛ خصوصا اینکه اگزجره ی او شاید دافعه داشته باشد، هومن سیدی روایت را از فیلتر ذهنی او به ما نشان می دهد، پس با فیلمی مدرن طرفیم، ما با چند روایت از دیدگاه ناصر (فرهاد) مواجه می شویم ؛فیلم را به سه سی دقیقه ی یکسان تقسیم کنید، سی دقیقه ابتدایی که بیوگرافی آدم هاست، سی دقیقه دوم؛ روایت ابتدایی ناصر (فرهاد) از دنیایش و سی دقیقه سوم و روایت ثانی، همین چندگانگی ذهن متوهم ناصر (فرهاد) است که خیلی از تماشاچیان را سر درگم می کند و آن ها متوجه نمی شوند روایت واقعی کدام است، فرم اعمال شده باعث می شود تماشاچی که عادت کرده تکلیفش در انتها مشخص شده باشد، پس از پایان فیلم کلافه شود، در صورتی که اگر سیدی در پایان تکلیفمان را مشخص می کرد از روح اثر مورد نظرش دور میشد و نکته ی مهم تر اینکه مطابق مولفه های روایت مدرن، ناصر (فرهاد) آنقدر ماندگار نمیشد.
چه فیلم را دوست داشته باشیم چه مخالف آن باشیم ،کاراکتری که سیامک صفری ایفا گر آن است در ذهن ماندگار خواهد بود؛ شکلی جدید از اجرای قدرتمندانه ی یک بازیگر تئاتر در قاب سینما، او از معدود بازیگرانی است که با جریان های روز بازیگری در دنیا آشنا است و از این رو کارش مورد توجه است، آیدا(نگار جواهریان)هم کاراکتر زنده ای است. او با بازی متفاوت و کنار زدن معصومیتی که سینمای ایران از او انتظار دارد؛ یک زن اغواگر و در عین حال خطرناک(فم فتال) را به پرده عرضه می کند، تا دست فیلم در رابطه با شخصیت پردازی پر باشد.
سینمای فرمال: هومن سیدی با همین چند تجربه ای که داشته، نشان می دهد که دلبستگی عجیبی به فرم دارد و این دلبستگی در “اعترافات” به اوج می رسد و چه خوب که فیلم در گروه “هنر و تجربه” اکران شده است ،چون از لحاظ سرگرم کنندگی و جذابیت برای مخاطب عام فقدان هایی دارد ،خانه ی سوخته که استعاره ای از وجود ناصر (فرهاد ) است،جذابیت فرمی دارد و این بی مکانی و بی زمانی در طول فیلم آزار دهنده است، یا وجود رویا نونهالی که معشوقه ی ناصر (فرهاد) است، به نوعی تکمیل کننده وجوه جنون آمیز است او است و در نگاهی سطحی تر شاید مخاطب از خودش بپرسد این زن در داستان چه می کند؟
حالا هر چقدر که بازی نونهالی درخشان باشد، هر چقدر که فیلمبردار تلاش داشته باشد قاب های متقارن در زندان بگیرد، این ها صرفا جذابیت فرمال است، از همین زاویه اگر نگاه کنیم سئوالات دیگری پیش می آید،بابک حمیدیان اگر نبود چه میشد؟ کجای داستان لنگ می زد؟ (هر چند که سکانس مورد اشاره برای مخاطب جالب بود؛ با توجه به هجوی که داشت) سکانس مورد نظر از نظر اجرا هم کم و کاستی ندارد ،چه در دیالوگ نویسی چه در میزانسن و قاب بندی، اما قابل درک نیست که در ساختار متوهم داستان چه جایگاهی دارد ،انتخاب اصطبل، خانه ی سوخته، مزرعه گندم ،همه نشانه ی حس زیبایی شناسی سازندگان اثر است و این لوکیشن ها از آنجا که با قاب بندی دلنشین همراه می شود با کیفیت هم است اما چون داستان کاملا درک نمی شود و یا نقص دارد ،هدر می رود.
مثلا آن قابی که دوربین از شیشه ی داخل ماشین روایتگر تیراندازی ناصر (فرهاد) در تونل تاریک است و آن خونی که باران از شیشه ماشین می شوید فوق العاده است انگار شبحی از سینمای نوآر را با خود همراه دارد، فیلم باز هم از این نماهای درخشان دارد؛ سکانس زنی که در گورستان ماشین مدفون شده هم فراتر از حد متعارف سینمای ایران است، اما وقتی داستان مخاطب را درگیر نکند ،فقط مخاطبان خاص سینما نظیر دانشجویان این رشته از این سکانس ها لذت خواهند برد.
پی نوشت: وجود فیلمهایی نظیر “اعترافات ذهن خطر ناک من ” غنیمتی است، چون سطح فرمال سینمای ما را بالا می برد ، سینما به این فیلمها نیاز دارد اما آنچه که باید در سینما بیشتر مشاهده کنیم، آثاری است که بتواند تعادلی مابین فرم و مضمون ایجاد کند و در عین حال از ابتذال دوری کند. اعترافات تا حدی فرم زده است ، “قصه ی” خوب در فرم مناسب که ریخته شود، مخاطب خاص در کنار مخاطب عام برای فیلم دست می زند، آثاری مثل : شب های روشن ،بوتیک ….این نگاه باید غالب شود، امیدواریم.